گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

بیچاره جناب سعدی !

نمایشگاه کتاب امسال هم تمام شد ...

من که به شخصه ترجیح میدهم برای خرید کتاب به میدان انقلاب بروم تا نمایشگاه ....به دلایل مختلف ، اول این که خیلی وقتم برای ترافیک یا پارک ماشین تلف میشود....دوم این که خیلی باید راه رفت و خسته میشوم ...سوم این که در نمایشگاه دچار سردر گمی میشوم ....چهارم این که خیلی غصه می خورم ، وقتی میبینم این همه کتاب خوب هست که من هنوز نخوانده ام و شاید هیچ وقت فرصت خواندن آنها را پیدا نکنم ....

حتما شما هم وقتی به نمایشگاه کتاب میروید درکنار همه چیزهای خوب و جالب ،چیز های عجیب و غریبی هم میبینید....

مثلا چند روز پیش که همسرم به اصرار دختر بزرگم به نمایشگاه رفته بودند ، یک کتاب گلستان سعدی  نفیس که کاغذ نسبتا مرغوبی داشت و دارای نقاشی های مینیاتور زیبایی بود به قیمت چهل هزار تومان خریده بود ، همسرم میگفت یک کتاب گلستان دیگر با همین کیفیت و ظاهر در کنار این کتاب بود به قیمت صد و هشتاد هزار تومان  ....وقتی علت تفاوت قیمت آن دو را از فروشنده پرسیدم ...گفت به علت  جلد کتاب که از جنس چرم مرغوب است ،گران تر است ....

بیچاره جناب سعدی اگر میدانست روزی اینگونه به اشعار و نوشته هایش توهین میشود ، که جلد کتابش گران تر از اشعارش باشد ... شاید انگیزه  شعر گفتنش را از دست می داد .

عجیب تر آن که کتاب بوستان  با آن  همه ابیات زیبا را خریده بود به قیمت  ده هزار تومان  ....و یک کتاب  شعر کوچولو ی ده صفحه ای برای دختر کوچکمان خریده بود به قیمت هشت هزار تومان...

هیچ کس  هنوز سر از کار این بشر دوپا در نیاورده است  .....

Image result for ‫کتاب‬‎



به حق چیز های ندیده و نشنیده ...

امروز رفتم سر خیابان تا از عابر بانک پول بردارم .در حال انجام کارم بودم که یک خانم  بچه بغل نزدیکم شد و گفت ،پول لازم دارم  تا برای  بچه م شیر خشک بگیرم .

دستم را توی جیبم کردم و مقداری پول به او دادم  ،پس داد و گفت گدا نیستم ، گفتم خب من که شیر خشک ندارم ،به نظرم مرا شبیه گاو دیده بود ،شاید دو تا شاخ روی سرم بود که او فقط میدید ...  

گفتم  خب ، صبر کن بریم داروخانه برایت یک قوطی شیر خشک بگیرم ...

صبر کرد ،کارم که تمام شد دنبالم راه افتاد ... پرسیدم ،چه شیر خشکی به پسرت میدهی ،......گفت خارجی میدهم  ، گفتم : چرا ایرانی نمیدی ؟

گفت : به بچه م نمی سازه ،اسهال میگیره....و ادامه داد، اگه نخواستی ، به جاش برام قطره آهن و مولتی ویتامین بگیر .

گفتم :باشه . ..

وقتی به دارو خانه رسیدیم ، گفت : مولتی ویتامین و آهن خارجی بگیر .... گفتم : چرا ؟ ..... گفت : به بچه م نمیسازه ....

نه واقعا مثل این که روی سر من دو تا شاخ دیده بود ....البته اگر کمی دیگر صبر میکردم ، حتما دو تای دیگر از تعجب در می آوردم .

گفتم :تو که نداری مگه مجبوری ،خارجی بخری؟!!!

بعد هم همان پول را گذاشتم توی دستش و برگشتم ..... 

نمیدانم کارم درست بود یا نه  ،ولی هیچ چیز برایم غیر قابل تحمل تر از این نیست که کسی مرا اسکول فرض کند .

Image result for ‫اسکول‬‎


زندگی سوسکی...

چند شب پیش مهمان برنامه خندوانه  یک حشره شناس بود ....او میگفت که چقدر وجودحشراتی مثل سوسکها مفید است ، ولی اشاره موردی   نکرد....ولی من میدانم  یکی از موارد ش این است که زندگی خودمان را با آنها مقایسه کنیم .....

نمیدانم تا کنون احساس کرده اید که یک سوسک هستید یا نه ؟

امیدوارم هیچ وقت چنین حسی به شما دست ندهد چون واقعا حس بدی ست ... من بارها تجربه کرده ام ... نخندید .... راست میگویم ....

شبکه افق برنامه ای دارد با عنوان  «ملازمان حرم» ....در این برنامه با همسران کسانی که در سوریه و عراق در جنگ با داعش شهید شده اند مصاحبه میکند ....از زندگی و خاطراتشان   میگویند ....

زنانی صبور ، شجاع ،با نیروی معنوی فوق العاده در اوج جوانی ،....

وقتی آنها را با خودم مقایسه میکنم ،هیچ وجه تشابهی با خودم  جز  زن بودن   نمی بینم .

با خودم میگویم اگر من زن هستم پس آنها  حتما فرشته اند در قالب انسان  ولی اگر آنها زن هستند پس من فقط یک سوسک هستم که باید منتظر باشم هر لحظه یک نفر پایش را بر سرم بکوبد و به زندگی سوسکی من پایان بدهد ...

در زمانه ای که زندگی بیشتر ما خلاصه شده است در این که خانه هایمان را از وسایل لوکس پر کنیم ...، درگیر اختلافهای خانوادگی و چشم و هم چشمی هستیم ....عده ای هم مانند آنها هستند که جور دیگری زندگی میکنند....شاید تعدادشان خیلی کم باشد ولی هستند ...درست مانند جمعیت طاووسها  و یا ببر ها و یا شیرهای دنیا  نسبت به سوسکها  و  موشها و پشه ها .....


 Image result for ‫زندگی سوسکی‬‎


به بهانه روز پدر..

یادش به خیر پدرم، مرد با تجربه ای بود ....شاید یکی از علت هایش این بود که روزگار  جوانیش را در پای تنور داغ نانوایی  گذرانده بود و فکرش و عقلش خیلی زود پخته شده بود .

برعکس پدرهای الان که جرات ندارند بچه هایشان را نصیحت کنند و  یا گوش شنوایی هم برای شنیدن ندارند......پدرم ما را خیلی نصیحت میکرد و بسیاری از آنها راه گشای خوبی در  زندگی  ما بود .

خاطرم هست ،اولین باری که یکی از خواهرانم با همسرش دعوا کرده بود و با ناراحتی و چشم گریان  از خانه  قهر کرده بود ،پدرم بدون این که از او سوالی کند ،دستش را گرفت  و به خانه خودش بر گرداندنش.....به او گفت :همانطور که کسی از لحظه های خوشی تان باخبر نمیشود ،نباید اجازه بدهید کسی از روزهای تلخ و ناراحتی شما  هم با خبر شود .....

این رفتار پدرم درس عبرتی شد برای همه ما ،از آن روز دیگر به یاد ندارم هیچ کدام از ما پنج خواهر از خانه شوهرانمان قهر کرده باشیم ... یعنی جرات نکردیم ،حتی پس از رفتن پدرم ...

به طور کلی او احترام خاصی برای دامادهایش قایل بود .....با آنها دوست بود .....در بحث  با همسرانمان ، همیشه حق را به آنها میداد ....به جرأت  میتوانم بگویم که تک تک آنها را به اندازه تنها پسرش دوست داشت .....البته این احترام و علاقه دو طرفه بود .

خلاصه این که پدرم بزرگترین و بهترین معلم و پشتیبان زندگی ما بود ....

پدرها تنها کسانی هستند که هیچ کس ،هیچ وقت ،قدر شان را نمیشناسد حتی،بعد از رفتنشان.... همیشه غریب اند و تنها ...


Image result for ‫روز پدر مبارک‬‎