گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

باور کنید ....

باور کنید که من آدمهای عجیبی را دیده ام  

پدر و مادر پیری را میشناسم که در یک ساختمان سه طبقه خالی زندگی میکنند و پسرشان مجبور است در یک واحد چهل متری اجاره نشینی کند!!


خانواده ای را میشناسم با ماهی ششصد تومان حقوق کارگری که تمامش صرف قسط وام و اجاره خانه میشود و با پول یارانه دولت زندگی شان میگذرد!


جوان سی و پنج ساله ای را میشناسم با درآمد عالی ,خانه ,ماشین و ویلای چند هزار متری در شمال و البته با ایمان!که به بهانه مخارج بالای زندگی حاضر نیست ازدواج کند ! 


پسر ی را میشناسم که با وجود ثروت میلیاردی پدرش حاضر نشد بعد از فوت او هیچ اطعام وخیراتی برای او بدهد  و حتی تا یک سال بعد از فوتش بیش از سه چهار بار بر سر قبر پدرش نرفت و هنوز هم مزار پدرش بدون سنگ قبر است !؟


عمویی را میشناسم با میلیاردها ثروت که خرج مسافرتهای خارج از کشور فرزندانش میشود  ولی حاضر نیست برای تولد فرزندان یتیم تنها برادرش کادو بخرد!و آنها را به صرفه جویی دعوت میکند در حالی که دختر خودش با یک ماشین شاستی بلند در خیابانها ویراژ میدهد!!!!


پدر بزرگی را میشناسم که در دماوند باغ آلبالو دارد ولی تنها نوه شان هنوزدر خانه آنها میوه ای نخورده است!!


خواهر و برادر هایی را میشناسم که هیچ مشکلی با هم ندارند ولی سالهاست که به خانه هم نرفته اند و همدیگر را بر سر مزار پدر و مادرشان می بینند!!.


زن مطلقه ای را میشناسم که بیست سال است جدا شده ولی هنوز امید به بازگشت همسر سابقش دارد که برای خودش خانواده جدیدی تشکیل داده است!! 


خانواده ای را میشناسم که با وجود تمکن مالی خوب سه پسر بالای سی سال تحصیل کرده و مشغول به کار دارند که هنوز مجردند و شاید تعداد خواستگاری هایی که برای هر سه رفته اند به تعداد انگشتان دست نشده است!


پیر زنی را میشناسم که میلیاردها ثروت دارد و در آستانه مرگ است و قرار است تمام ثروتش به تنها پسر میلیاردرتر از خودش برسد ولی حاضر نیست اندکی از آن را به یتیمان پسر فوت شده اش که به سختی زندگیشان میگذرد ببخشد فقط به این دلیل که از عروسش خوشش نمی آید! 

....   

اعتراف میکنم....

میخواهم یک اعتراف کنم وآن اینکه من  هم مثل خیلی ها از مرگ میترسم! 

نه به این دلیل که نگران اعمالم و عذاب آخرت هستم ....یا نه به علت جدا شدن از دنیا و لذت ها یش و عزیزانم ....

که البته آنها هم مزید علت هستند....

ولی  اگر راستش را بخواهید و قول بدهید که به من نمی خندید دلیلش را میگویم...

من از مردن میترسم به خاطر سوسک!!!...

وقتی می بینمش مور مورم میشود و تصور این که ممکن است در یک گودال تنگ بخوابم و دور و برم پر از سوسک و بقیه جانوران چندش آور باشد برایم سخت ترین عذاب است و فکر کنم در همان گودی قبر با وجود آنها تمام گناهانم پاک شود!!!


وباید اعتراف کنم در زندگی ام سوسکهای زیادی را کشته ام .اگر جامعه سوسکها بخواهند تلافی هم بکنند چه بر سر من خواهد آمد!!!؟؟؟ 

و یکی از حسرتهایم در زندگی نسبت به کسانی است که از سوسک نمی ترسند. 

مثلا همسرم وقتی سوسک میبیند به هیچ وجه آنرا نمی کشدو با دست میگیرد و از پنجره بیرون می اندازدش چون معتقد است موجود زنده را نباید بی جهت کشت.!!  

احساس خدایی.....

به نظر من آدم تا پدر و مادر نشده است نمی تواند احساس خدا را درک کند.


دقت کرده اید هر چقدر  فرزند ما نازیبا و بد اخلاق و اذیت کن باشد باز در ته دلمان دوستش داریم و زمانی که بیمار میشود حاضریم هر کاری برایش انجام دهیم تا خوب شود؟ چون اورا از وجود خودمان میدانیم....


دقت کرده اید هر چقدر بچه ما نا اهل باشد تا آخرین روزهای حیاتمان امیدواریم اهل شود وحاضریم هر کاری بکنیم تا او خوب و سر به راه شود؟


دقت کرده اید هیچ چیز به اندازه بی حیایی و بی ادبی و گستاخی فرزندمان دل ما را نمی آزارد و با خود می گوییم تمام عمر و مالمان را صرف او کردیم و بی مزد و منت او را بزرگ کردیم و حالا که بزرگ شده جواب زحمتها و خدمات ما را چگونه میدهد؟


دقت کرده اید اگر چند بچه داشته باشیم اگر چه به همه آنها به یک اندازه میرسیم و خدمات میدهیم و مایحتاج آنها را فراهم میکنیم ولی حس قلبی ما نسبت به او که از همه مهربانتر و سربه راه تر و مطیع تر است چگونه است؟

 

دقت کرده اید برای پدر و مادر هیچ چیز شیرین تر از زمانی نیست که بچه خطاکارش معذرت خواهی کند و قول بدهد که دیگر کارهای بدش را تکرار نمی کند؟


دقت کرده اید اگر بچه ما قولی بدهد و عمل نکند وباز کارهای خلافش را تکرار کند چه حس و حالی داریم؟حس میکنیم مارا مسخره میکندکه هر بار قول میدهد و زیرش میزند!...

 

دقت کرده اید اگر بچه ما دیر به خانه بیاید و یا گم شود اگر چه بچه مطیع و مهربانی نباشد برای برگشتنش و پیدا کردنش چه حس و حالی داریم ؟


ما درست مثل خداییم !!

البته که او مثل و مانندی ندارد ولی در مثل مناقشه نیست....

 پدر مظهر صفت رزاقیت خداست و مادر مظهر ربوبیت و هر دو مظهر خالقیت او..... 


عشق کیلویی چند؟

شاید تا کنون حرفهای زیادی در مورد عشق و عاشقی و زندگی مشترک شنیده باشیم ....


مثلا این که اول باید عاشق شویم تا بتوانیم زندگی مشترک زیبایی داشته باشیم .

 یا منظور عشقهای آب دوغ خیاری یا کوچه بازاری نیست  بلکه عشق واقعی!!!!!!

یا این که از راه عشق مجازی میتوان به عشق حقیقی رسید و عاشق خدا شد!!!!!

 و یا اینکه باید عاقلانه  انتخاب کنیم تا بتوانیم  عاشقانه زندگی کنیم!!!!

یا اینکه با یک نظر دلباخته و عاشق شد!!!!

 یا اینکه کسی که عاشق نباشد نمی تواند زندگی کند!!!!!

اینها همه حرفهای کشکی است.

 که در متن زندگی تمام معادلات و نظریات روشنفکرانه روانشناسان امروزی به هم میخورد ....

گاهی دو عاشق دلباخته بر سر رنگ قرمه سبزی و  یا آروغ زدن بی موقع ,دیگر نمی توانند همدیگر را تحمل کنند و تصمیم میگیرند از هم جدا شوند!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟


شاید این را که گفتم برای شما هم مطلب تازه ای نبود و میدانستید ولی حرف بعدی ام  جالب است و شاید تازه.........


خیلی ها معتقدند زندگی مشترک باید براساس اخلاق باشد نه حقوق که اصولا زندگی بشری بهتر و زیباتر است که بر اساس اخلاقیات باشد نه قوانین بشری که غالبا ناقص و پرداخته ذهن انسان است.


همه ما این  آیه معروف قرآن که در مورد ازدواج است  را میدانیم  "و جعلنا بینکم  موْْدْه ورحمه"


استاد پناهیان معتقدندکه ما انسانها هیچگاه نمی توانیم عاشق انسان دیگری شویم یعنی در او ذوب و جذب شویم خصوصا این که عیب های همدیگر را میبینیم و می دانیم ...................  فقط میتوانیم عاشق کسی شویم که بدون عیب و نقص است.

 و براساس این آیه کریمه زن و شوهر باید به هم رحم کنند تا زندگی خوبی داشته باشند .

رحم کنند یعنی عیب های همدیگر را ببینند و چشم پوشی کنند.

با هم رحمت و مهربانی داشته باشند نه اینکه عاشق هم شوند و دیگری را برای خودشان بخواهند که این عین خود خواهی است نه عشق بازی .

در این صورت است که فرد میتواند همسرش را با وجود تمام عیبهایی که دارد دوست داشته باشد و به او مرحمت کند.... 


نکته دیگر اینکه:

واژه "ترحُّْم " کردن در فرهنگ ما بار منفی پیدا کرده است. در صورتی که این کلمه با  "رحیم" و"رحمت"و"مرحمت"و "رحمان" هم خانواده است و به معنای  مهربانی کردن و رحم نمودن است. 


و بر عکس کلمه "عشق" که از نام گیاه انگلی به نام "عَشَقه" گرفته شده است که با پیچیدن به دور گیاه اصلی آن را از پا در می آورد تا خودش زنده بماند و عین خودخواهی است .بار مثبت دارد!! 


البته بماند که این کلمه در جوامع امروز مصداق واقعی دارد و به معنای اصلی خودش استفاده میشودو ناشی از دوست داشتن های خودخواهانه است!


من خودم  پیش از این به هیچ وجه نمی توانستم کسانی که معتقدند" برای هم می میرند و دلباخته هم هستند "را درک کنم و فکر میکردم اشکال از من است ولی وقتی این نظرات استاد را شنیدم متوجه شدم خیلی هم بیراه  فکر نمی کردم.


بیان معنوی

اگر تا کنون به این سایت سر نزدید پیشنهاد میکنم بزنید.


http://bayanmanavi.ir

یک بیماری وحشتناک!!!!



نمیدانم در اطرافتان آدم هایی از این دست دیده اید یا نه ؟و یا در موردشان شنیده اید؟ امیدوارم که هیچ وقت پرتان به پرشان نخورد که تحمل کردنشان یکی از سخت ترین کارهای دنیاست حتی سخت تر از کار در معدن!!!!! 


کدام آدم ها؟!!!!

 آدمهایی که نمی توانند به دیگران محبت کنند یعنی اصلا بلد نیستند.و یا شاید آداب معاشرت نمی دانند.

 مثلا اگر نزدیکترین کسشان هم باشی و چند وقت از تو بی خبر باشند حاضرند جانشان را بدهند ولی زنگ نزنند حال تو را بپرسند و یا سراغت را از کسی بگیرند و بدتر از آن این که اگر تو را به طوراتفاقی دیدند آنچنان با تو گرم و صمیمی رفتار میکنند که دوست داری  سرت را به دیوار بکوبی و یاهمان لحظه دو تا شاخ روی سرت در بیاید تا شدت تعجبت را ببینند!!!!.....

این آدمها را معمولا در جلسات ختم و عزا می بینی و به ندرت در مراسم شادی مردم شرکت میکنند و به نظر منتظر مردن و یا بیمار شدن اطرافیانشان هستند....


و اگر جرأت کنید وعلت کم لطفی شان را بپرسید پشیمان هم میشوید چون آنقدر دلیل و بهانه می آورند و از مشکلاتشان میگویند تا اشکت را در می آورند و تازه بدهکارشان هم میشوی!!! 


این آدمها معمولا دوست دارند پشت مشکلاتشان قایم شوند و همه دلشان برایشان بسوزد و شاید برای همین است که زندگیشان همیشه پر از مشکلات است...

و اصولا فکر میکنند خداوند همه مخلوقاتش را آفریده تا به آنها خدمت و محبت کنند و آنها وظیفه ای در قبال بقیه ندارند...


بدتر از همه اینها که گفتم این است که این بیماری رفتاری آنها مسری است یعنی بعد از مدتی معاشرت با آنها تو هم مثل آنها میشوی و سعی میکنی رابطه ات را با آنها کم کنی چون محبت کردن یک طرفه را بی نتیجه میدانی و هر چه سعی میکنی به آنها نزدیک شوی آنها از تو دور میشوند چون میترسند قصد و منظوری از این رابطه داشته باشی .


هر چه باب صحبت را باز کنی از خودشان چیزی نمی گویند و دایم از مشکلات زمانه میگویند و دوست دارند از غم وغصه های  خودشان ومردم بگویند چون فکر میکنند اگر در مورد خوشیهای زندگیشان حرف بزنند دیگران آنها را می دزدند چون اصولا آدمهای شکاکی هستند و زمین و زمان را دشمن خود میدانند حتی نزدیکترین کسانشان را ........ 


بنابراین بیشتر از اینکه دیگران را آزار بدهند خودشان از این رفتارشان زجر میکشند.....


خلاصه اگر میخواهید کسی را نفرین کنید یکی از بهترین کارها این است که دعا کنید گیر چنین کسانی بیفتد و یا خودش مبتلا به این مرض شود...... 

نمی دانم راه درمانی برای آن هست یا نه.؟......

                          

        (بدبخت کسی است  که نمی تواند به کسی محبت کند

 و بدبخت تر از آن کسی است که نمی تواند محبت دیگران راببیند.)

                                                                               از جملات قصار خودم!

حرفهای سکوت!

امروز بعد از چندین روز بی خبری سری به وبلاگهای بعضی از دوستان زدم .احساس کردم آنها هم مانند من مدتی است چندان چیزی برای گفتن ندارند.

"وطن من بیدگل " عکس جالبی ارائه نداده است.

"مرغ سحر"از نقدهای تند سیاسی ـمذهبی اش کم شده است.

"مهربانو"ی عزیز هم  انگار حرف تازه ای برای گفتن ندارد .

"دهی گو"هم ظاهرا ضرب المثل جدیدی به خاطرش نیامده.

حتی "جناب عنایتی" هم که معمولا هر روز ده دوازده پست برای خواندن داشت بیشتر به عکس و خاطراتش پرداخته.شاید اخبار سیاسی واجتماعی مان هم تکراری شده.

و.................

انگار همه ما با شروع فصل زمستان به خواب زمستانی رفته ایم ویا شاید سرما جوهر قلمهایمان را خشک کرده است.

شاید خیلی ها هم مثل من حوصله نوشتن ندارند.


گاهی سکوت هم برای خودش حرفهای زیادی دارد.....


شاید فردا با طلوع خورشید حرفهای تازه ای به ذهنمان رسید....ویا حال نوشتن پیدا کردیم.

غرق در رحمتیم .....

حس من در آخر ماه صفر مثل آخر ماه مبارک رمضان است. دراضطراب این هستم که آیا به درستی از این روزها و ساعتها استفاده کرده ام یا نه؟

سفره ای که برای همه پهن شده در حال جمع شدن است. 

شاید برای همین است که روزهای پایانی این ماه را باید با توسل به حضرت رسول که مظهر رحمت الهی و امام حسن که مظهر کرامت حضرت حق و حضرت امام رضا که مظهر رضایت خداوند هستند بگذرانیم.

که بدون رحمت و کرامت و رضایت او راه به جایی نخواهیم برد....

هیشه شنیده ایم که امام حسین رحمت واسعه الهی است چرا که پیامبر با قربانی شدن او کار نیمه تمام حضرت ابراهیم را تمام کرد و گریه بر او و توسل و زیارت او را وسیله شفاعت نه تنها امتش که تمام انسانها قرار داد.

که او رحمه للعالمین است.


روزی مردی بیابانگرد خدمت حضرت  رسول میرسد و از ایشان میپرسد: آیا مرا به خاطر دارید که روزی در بیابان شمارا یاری کردم .

حضرت رسول میفرمایند :آری به سبب آن خدمتی که به من کردی من هم یک خواسته تورا برآورده میکنم.

مرد اندکی فکر میکند ومی گوید:به پاس آن خدمت از تو میخواهم در بهشت همنشین تو باشم.

حضرت میپرسند :چگونه به این رسیدی که چنین درخواستی کنی ؟

پاسخ میدهد:چون میدانم دنیا تمام خواهد شد پس باید پاداشی اخروی بخواهم و چون میدانم جایگاه شما در بهشت از همه والاتر است  ومن طاقت دوری شمارا در آن دنیا هم ندارم چنین خواستم .

حضرت فرمودند:قبول است فقط به من قول بده با سجده های طولانی مرا در رسیدن به این حاجت یاری کنی. 


آری پیامبر به تمام شیعیان امیرالمؤمنین قول شفاعت داده اند و فقط ما باید با انجام عبادات  و اعمال صالح او را یاری کنیم تا برای شفاعت ما به مشقت نیفتند.

که او رحمه للعالمین است و جلوه ای از رحمت و لطف بی نهایت خداوند است.رحمتی که همواره در آن غرقیم واز آن بی خبر.

اینها مطالبی است که در جلسات استاد پناهیان با موضوع "رحمت الهی" در دهه آخر ماه صفر آموختم.بیان ادامه آموخته هایم باشد برای بعد.