ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مادر من در سن دوازده سالگی ازدواج کردند. بیست سالگی چهار تا بچه داشته. بیستو سه سالگی حج واجب رفتند. سی و سه سالگی هفت تا بچه و یک داماد داشته... یکی دو سال بعد در حالی که یک نوه داشته آخرین بچه اش هم به دنیا میآید.و در سن چهل سالگی یک زن کامل و جا افتاده بوده و به قول قدیمی ها سرد و گرم چشیده روزگار... و الان که شصت و چهار سالشون هست پانزده تا نوه دارند. ما شاالله...
البته این سرنوشت و سرگذشت تقریبا بیشتر هم سن و سالهای اوست.
مقایسه کنید با امروز، دخترانی که تازه در سن چهل سالگی تصمیم میگیرند ازدواج کنند.و گاهی به اندازه یک دختر بیست ساله تر گل ورگل و پر انرژی هستند چون معمولا مشکلات آنچنانی جز دغدغه ازدواج نداشته اند.
این که کدام راه و رسم درست زندگی کردن هست بماند.
من همیشه فکر میکردم وقتی خانمی عروس و یا داماد میگیرد دیگر جوان نیست و باید خیلی رفتارش فرق کند ولی الان که برای دخترم خواستگار میآید و فکرش را میکنم که شاید تا یکی دوسال دیگر داماد داشته باشم ، احساس پیری به من دست میدهد. راستش را بخواهید یک احساس غریب دوگانه دارم که بسیار فکرم را مشغول کرده. حالا متوجه میشوم چرا مادر پدر ها موقع ازدواج فرزندانشان اینهمه استرس و نگرانی دارند. چون یک آینده نامعلوم و مبهم در پیش رویشان میبینند. آینده ای که به گرفتن تصمیم درست یا اشتباه آنها و فرزندشان بسیار وابسته است....
هر چند من به تقدیر و قسمت، اعتقاد قلبی دارم ولی باز گمان میکنم باید درست انتخاب کنیم تا درست زندگی کنیم. این که همسفر زندگی مان چه کسی باشد ، در سرنوشت دنیا و آخرت مان بسیار تأثیر گذار است.
ماشاءالله
اگه همسفر زندگیتون داره اذیتتون میکنه فقط یه کلام بگید تا بیام انقد بزنمش انقد بزنمش تا صدای حسن روحانی بده
نه طفلک. شاید من اونو اذیت کنم ولی اون نه.
پیر شدم از اون جهت که زمان عروس شدن دخترم شده.